آغوش تو

مگرجزهوای تو و

شانہ هاے آرامت برای گریہ کردن

جاے دیگرے هم هست؟؟

آغوش تو...

  نباید خالی بمانند این دست ها ...!  راستش را بخواهی ، دلم هوای دستی را کرده ...!   وسیع ، مثل دشت ...! گرم ، مثل خورشید ...! محکم ، مثل سایه ها ...!   که باشد و بِشوَد ، به اعتبارشان جنگید ...!   آه دورترها یک نفر ، دست ‌هایش را تکان می‌دهد ...!   شاید تو باشی ...! شاید تو باشی ...! شاید تو باشی .. آغوش تو...ادامه مطلب

 

لیوانی آب باشد 

و خُرده ای نان ،

و دست های تو !

 

هیچ پرنده ای ،

به اندازه ی من ...

 

این قفس را ،

دوست ندارد ..!!!

آغوش تو...

 

کم دارم حضور تو را ...!

 

کنارِ ،

عطرِ دو چایِ دارچین ...!

 

و شب نشینی دو نفره ،

تا انتهایِ شب ...!

 

و آرام گرفتن در آغوشت ...!

 

تو را ،

عجیب کم آورده ام...!

آغوش تو...

 

امروز به پايان می‌رسد ،

از فردا برايم چيزی نگو ...!

 

من نمی‌گويم ، 

فردا روز ديگری‌ست ...!

 

فقط می‌گويم ، 

تو روز ديگری هستی ...!

 

تو فردايی ...!

 

همان که بايد ،

به خاطرش زنده بمانم ...!

آغوش تو...

 

صبح ها ...

یکی از خاطراتت ،

که بیشتر از همه دوستش دارم ؛

برایم شعر جدید دم می کند !

می نوشم ...

" دوستت می دارم ... "

و زندگی شروع می شود ...!

آغوش تو...

 

عصرانه، دلم یک گوشه‌ی دنج ،

در یک کافه می‌خواهد ...!

 

فقط من و تو ...!

 

در ازدحام جمعیت این شهر ،

فقط تو را ببینم ...!

 

تو قهوه تعارف کنی ...

 

من غرق در قهوه ای چشمانت 

طعمِ خوشِ بودنت را بنوشم ...!

آغوش تو...

 

و من تازگی ها کشف کرده ام ...

روی این کره ی خاکی ؛

 

موجوداتی زندگی میکنند ؛ ناشناخته ...!

به نامِ " سخت جانان " ...!!!

 

همان هایی که عاشقند ...

و امیدوار ... و زنده ....!!!

 

آغوش تو...

ازمعجزاتت این بس؛

کہ آغوشت عصرجمعہ ندارد..

آغوش تو...